عاشقانه های من و تو
❤❤ しѺ√乇 ❤❤
دوست دارم یک شبه شصت سال راسپری کنم ،
بعد بیایم و با عصایی در دست ،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم ،
تا تو بیایی ،
مرا نشناسی، ...ولی دستم را بگیری و از ازدحام خیابان عبورم دهی! حالا میروم که بخوابم خدا را چه دیده ای! شاید فردا به مانند پیرزنی برخواستم! تو هم از فردا ، دست تمام پیرزنان وامانده در کنار خیابان را بگیر! دلواپس نباش! آشنایی نخواهم داد! قول میدهم آنقدر پیر شده باشم ، که از نگاه کردن به چشمهایم نیز ، مرا نشناسی! نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 14:55 :: نويسنده : احسان
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه نويسندگان |
||
![]() |